جدول جو
جدول جو

معنی دس پاش - جستجوی لغت در جدول جو

دس پاش
بذری که به ردیف کاشته نشودبذرپاشی با دست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست پاک
تصویر دست پاک
درستکار و امین، تهیدست و فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
دستگاهی که به وسیلۀ آن سم پاشی کنند، آنکه سم می پاشد، پاشندۀ سم، مامور دفع آفات که مزارع و باغ ها و جاهای دیگر را بر ضد حشرات و آفات نباتی سمپاشی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لِ)
دل روشن و بی غل و غش و دور از و ناراستی:
بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ/ تِ بَ تَ / تِ)
باشندۀ در ده، اهلی. (یادداشت مؤلف). رام و خانگی. (ناظم الاطباء). قققه، زاغ ده باش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پاکدل. که دلی پاک دارد. که قلبی صاف دارد. با دلی صافی. با ضمیر تابناک و دور از آلودگی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
با دست پاشیده شده. پراکنده شده بوسیلۀ دست. نثار.
- دستپاش کردن، با دست پاشیدن تخم و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه از گدا و سائل. (آنندراج) ، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است.
- دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
لغت نامه دهخدا
دو پاپ نام کتابی است تألیف ژزف د متر، مؤلف در این کتاب لزوم قدرت قطعی را در یک جامعه که بنام خدا تعلیم میدهد، اثبات میکند، کتاب مزبور بسال 1819 م، 1234/ هجری قمری) تألیف شده است
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ)
پشت پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ: در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند وبه یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
آوندی که بدان بر زمین و گل و چمن آب پاشند، رشاشه، آب پاچ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سد پا
تصویر سد پا
هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاش
تصویر اسپاش
فضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپاش
تصویر سرپاش
گرز گران عمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آوندی که بدان بر گل وچمن آب پاشند، آب پاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پیش
تصویر در پیش
سابق، پیش از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پاک
تصویر دست پاک
امین و درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
زهر پاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاش
تصویر اسپاش
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشش دست برزگران به هنگام درو، برای در امان ماندن از خارها
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست می پچیند تا دست درو کننده را
فرهنگ گویش مازندرانی
محتاج، نیازمند
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دارای باطن پاک، خوش ضمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی با شال که کشتی گیر با گرفتن مچ پای حریف او را
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که با آن دیگ یا ظروف گرم را از روی آتش بر دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ کوچک صیفی کاری، باغچه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دستپاچه، وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
سوت زدن با کمک دست و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ گهواره، پارچه ای که با آن دست کودک را در گهواره می پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ چشم، فرومایه، بخیل
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب زور
فرهنگ گویش مازندرانی